یه عید نوروز و هزار تا دردسر!

عید نوروز اومده! هر وقت حرفش رو می شنوم یاد مجری های خیلی خوشحال تلویزیون می افتم که با شدت هرچه تمام تر، رسیدن این سال فرخنده و فصل شکفتن شکوفه ها رو تبریک می گن و من هم مات و مبهوت به فکر اینم که امسال چی کار کنم! فصل شکفتن گل ها، همیشه […]

یک نوروز و هزار دردسر
امتیاز کاربرها

زمان مطالعه 10 دقیقه

تعداد بازدید 2469

تاریخ انتشار

یک نوروز و هزار دردسر

عید نوروز اومده! هر وقت حرفش رو می شنوم یاد مجری های خیلی خوشحال تلویزیون می افتم که با شدت هرچه تمام تر، رسیدن این سال فرخنده و فصل شکفتن شکوفه ها رو تبریک می گن و من هم مات و مبهوت به فکر اینم که امسال چی کار کنم!

فصل شکفتن گل ها، همیشه برام فصل شکفتن سلول های جدید چربی بوده، همیشه دوست داشتم مثل فیلم ها با سال جدید شروعی فوق العاده رو تجربه کنم اما بدبختانه، نوروز با یکی از بزرگ ترین چالش ها شروع می شه: مهمونی!

درست مثل یه ماراتن، با شلیک توپ تحویل سال همه چیز شروع می شه، شیرینی، آجیل، غذاهای چرب مهمونی ها و هر چیزی که کالری داره. فقط شرکت کنندگان تو این ماراتن، تو دریافت کالری رقابت دارند. بعضی با اشتیاق، بعضی بی میل و خسته، ولی خب همه یک کارو می کنند: می خورند!

از هر گروهی که باشید وقتی مهمونی میرید، باید احترامتون به میزبان رو نشون بدید و این احترام چگونه ابراز می شه؟ بله، درسته با خوردن. البته گاهی زیاد آجیل خوردن، اون هم از نوع مغز میزبان رو خوشحال نمی کنه.

وقتی فکر می کنم خودمو همیشه اسیر یه چرخه تکراری می بینم، چرخه ای که تو اون مدتی به برنامه غذاییم پایبندم ولی یه دفعه یه چیزی مثل نوروز، یه عروسی، مهمونی و هر چیزی که با شکم در ارتباطه سر و کله ش پیدا شده و من هم نامردی نکردم و و پا به پاش رفتم. فکر کنم اگر این بدن بیچاره زبون داشت، چند تا فحش چارواداری درست حسابی نثارم می کرد.

امسال از چند ماه پیش برنامه غذاییم رو شروع کردم و با تمام افت و خیزها، چند کیلویی کم کردم ولی بازم نوروز شده و به یکی از اون مهمونی های پرکالری دعوتم. اینکه قراره برای کاهش وزنم کلی حرف بشنوم و نظرات کارشناسان تغذیه فامیل رو به شور و شوق گوش بدم، اذیتم نمی کنه. پس اون همه غذای رنگارنگ رو چه کار کنم؟

ولی امسال برنامه دارم . قرار نیست تا ابد، یه چرخه رو تکرار کنم از روزی که تاریخ مهمونی رو فهمیدم با خودم گفتم نه!

مهمونی از عصر شروع می شد و صبح رو وقت داشتم تا ورزش کنم، صبحانه رو مثل اون چیزی که تو برنامه گفته شده بود خوردم و بعد مثل سیلوستر استالونه تو فیلم راکی بیرون زدم تا کمی ورزش کنم.  هرچند تفاوت بین من و راکی زیاد بود ولی هر دومون ورزشکار بودیم! ( حداقل تو اون لحظه ) شب قرار بود وارد رینگ مهمونی بشم و پیروز بیرون بیام.

خلاصه نیم ساعتی پیاده روی کردم و گاهی هم دویدم که حسابی کالری بسوزونم. از همیشه شدت ورزشم بیشتر بود. برای اینکه مهمونی، شامل شام هم می شد جای ناهار و شام رو تو برنامه غذاییم تغییر دادم، ناهار سبک تر می شد ولی شام می تونستم بیشتر غذا بخورم.

لحظه موعود فرا رسید و پا تو مهمونی گذاشتم، بازار ماچ و بوسه و تبریک عید گرم بود. با خودم فکر کردم کاش بوس هم کالری سوز بود! همیشه اول مهمونی برام سخت بوده، چون نمی دونی طرف مقابلت قراره چه سبکی از دیده بوسی رو روت پیاده کنه. بعضی بوس های هوایی و بعضی هم به هدف می زنند! یه گروه هم هستند که مسلسلی بوس می کنند، بگذریم اینا که کالری سوز نیست.

نشستیم، چند نفری هم گفتند که چقدر خوب شدی و من هم از درون ذوق کردم. این وسط، چند تا تخمه شکستم و یه چای هم خوردم ولی دیگه به بهونه اینکه شام نمی تونم بخورم، دست به چیزی نزدم.

نوبت به ضیافت شام رسید و سفره ای رنگارنگ پهن شد، می دونستم که نباید مقدار برنجی که در برنامه م اومده رو تغییر بدم، به خاطر همین،  همون اول سراغ سالاد رفتم و بشقابم رو پر کردم. با این کار دیگه کسی نمی تونست برام غذا بکشه. با خودم قرار گذاشته بودم که اصلا سس نریزم و یا اگه ریختم کم باشه. سالاد رو که تموم کردم، برای خالی نبودن عریضه یه تعریف اساسی از سالاد کردم و به همون اندازه که باید، برنج کشیدم. چند مدل غذا سر سفره بود، در این مواقع باید از دیدن مرغ، جوجه و یا تو بهترین حالت، کباب برگ خیلی خوشحال شد. از اونجا که مرغ، پای ثابت مهمونی هاست مستقیم یه تکه برداشتم و آروم آروم به همراه برنج خوردم، خورشت های مهمونی معمولا روغن زیادی داره و چون می دونستم هر قاشق روغن 120 کالری داره ( معادل 3 قاشق برنج )، زیاد نتونستم  سمتش برم، اگه آب خورشت بدون روغن پیدا کردید خوش به حالتونه، چون کالریش خیلی کمه!

بعد از شام موقع خوردن میوه و شیرینی بود، من هم که از قبل این رو می دونستم عصرونه رو به بعد از شام منتقل کرده بودم. میون ظرف میوه، خیار بهترین دوستم بود می تونستم هرچقدر دوست دارم خیار بخورم، ولی خب تنوع هم می تونستم داشته باشم. تنها میوه ای که خودم رو از خوردنش منع کرده بودم موز بود، مثل قدیم ها که موز برای خودش ابهتی داشت سعی کردم نادیده بگیرمش. دو مدل شیرینی تعارف شد، یکی ناپلئونی ( 348 کالری ) و اون یکی، دانمارکی ( 210 )! عجب انتخاب سختی! هم می تونستم نصف شیرینی دانمارکی رو بخورم و هم نصف ناپلئونی رو. دست بردم و یه ناپلئونی برداشتم اما  فقط نصفش رو خوردم.

با این برنامه ای که برای خودم ریختم، چند باری کنایه شنیدم ولی خب در عوض تونستم تا جای ممکن به عهدم وفا کنم. سال های پیش، خودم رو با وعده اینکه اشکال نداره بابا فردا جبران می کنی راضی می کردم، اما فردا برای خودش یه روز دیگست و قرار نیست اتفاق خاصی بیفته. کلید کار، یه برنامه ریزی دقیق و متمرکز موندن روی هدف هست، امیدوارم شما هم سالی خوب و نوروزی شاد رو تجربه کنید.

امتیاز کاربرها
    به اشتراک بگذارید
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*