چطور غذا خوردن خود را کنترل کردم؟

آیا تا به حال برایتان پیش آمده است که غذا خوردن را با هیچ چیزی دیگری عوض نکنید؟ آیا هنگام بی حوصلگی و خستگی به سراغ غذا می روید؟ آیا شما هم به شدت عاشق غذا خوردن هستید؟ غذا از ضروریات زندگی است  و باید انرژی فعالیت هایمان را از آن بدست بیاوریم اما باید […]

چطور مانع زیاده روی در غذا خوردن شدم
5 از 5

زمان مطالعه 13 دقیقه

تعداد بازدید 4422

تاریخ انتشار

آیا تا به حال برایتان پیش آمده است که غذا خوردن را با هیچ چیزی دیگری عوض نکنید؟ آیا هنگام بی حوصلگی و خستگی به سراغ غذا می روید؟ آیا شما هم به شدت عاشق غذا خوردن هستید؟

غذا از ضروریات زندگی است  و باید انرژی فعالیت هایمان را از آن بدست بیاوریم اما باید به اندازه مصرف کنیم. برای یک فرد علاقه مند به غذا کاری بسیار سخت است که بخواهد در مقابل آن همه خوراکی نه بگوید اما یک لحظه فکر کنید که ممکن است این عشق دردساز شود و مشکلاتی را برای سلامتی به وجود بیاورد.

ویدئوی این هفته داستان زندگی مردی است که عاشق غذا خوردن است و اگر شما در این مورد با او وجه اشتراک دارید به تماشای این ویدئو دعوت تان می کنیم. هیچ وقت برای تصمیم گرفتن و رسیدن به اهداف دیر نیست هر زمان که بخواهید، می توانید.


رژیم لاغری دکتر کرمانی

 

متن کامل ویدئو:

اعتیاد به غذا خوردن

پدر بزرگی برای نوه اش داستان دو گرگ که درونش زندگی می کردند را تعریف می کرد

یکی از آنها سرشار بود از طمع و تنبلی، حسادت و خشم و پشیمانی

دیگری سرشار بود از نشاط، مهربانی و عشق به دنیا

این گرگ ها همیشه درون من با هم در حال جنگ بودند

پسر گفت اما پدر بزرگ کدام یکی خواهد برد؟

پدر بزرگ جواب داد آن گرگی که من بهش غذا می دهم

من به همه اعتیادهایی که وجود دارد فکر کردم و غلبه بر اعتیاد به خوردن یکی از دشوارترین آنهاست چون برای زنده ملندن ضروری است

برای کسی که این مشکل رو دارد سخت است بین چیزی که نیاز دارد انجام بدهد و چیزی که می خواهد انجام بدهد تفاوت قائل شود

غذا برای من به یک چیز واقعا با اهمیت تبدیل شده است

من هم که ساعت دو و نیم صبح در آشپزخانه می ایستم و اصلا احساس خوبی درباره خودم ندارم

روز واقعا سختی سرکارم داشتم و نتوانستم امروز بخوابم و این چیزی است که به آن خیره شدم

دارم سخت تلاش می کنم که درشو باز نکنم

بعضی وقتا این بیماری واقعا، واقعا منو تحت کنترل خودش درمی آورد

این ماجرا از زمانی شروع شد که من حدود 3 تا 4 سال داشتم

می دانی وقتی 4 سالم بود مادرم کارهای نامناسبی با من کرد

وقتی شب دیروقت به خانه می آمد من در اتاقم بودم و مید انی من دوست داشتم بیاید و من را ببیند

بیشتر وقتا نمی خواست این کار را کند

یک شکاف بزرگ زیر در اتاقم بود

و مادرم از زیر در ساندویچ می فرستاد در اتاق

به جای اینکه در آغوشم بگیرد به من ساندویچ می داد

تا به امروز ساندویچ ها یکی از بهترین آرامش بخش برای من بود

اگر با صبحانه نان سرو می شود و من پارمسان مرغ داشته باشم

آن را روی نان می گذاشتم و ساندویچ درست می کنم

 

یادم می آید وقتی بچه بودم نیم ساعت قبل از اینکه مادرم شام درست کنه

مخفیانه مقداری کره بادام زمینی و ساندویچ می بردم پایین توی گاراژ و بعد می آمدم بالا و شام می خوردم

روی این پله ها می نشستم توی گاراژ اینجا

در بسته بود و بعدش مخفیانه برمی گشتم

به خاطر بی توجهی تمام چیزی که می خواستم مورد قبول واقع شدن بود

پایه سوم بودم که یکی از بچه ها بهم گفت من می تونم بیشتر از تو پیتزا بخورم

بنابراین تمام بچه های کلاس دو اسلایس از پیتزاشان را بین ما دو نفر تقسیم کردند

و من بردم و می شنیدم که دیگران تحسینم می کنند

فکر کنم این برای آنها بیشتر سوژه خنده بود اما برای من مورد قبول واقع شدن بود

غذا راه حل نیست

غذا ضرورت زندگی است که نمی تواند مشکلات را حل کند

یک تماس از خانه داشتم و سپس یک تماس از پلیس

پدرم گوشی را جواب داد و گفت برادرم پائول مرده

اون 32 سالش بود

هر بار که درباره اش حرف می زنم دیووانه ام می کند

آن ماجرا من را از کنترل خارج کرد

دو ساعت طول کشید تا برسم خونه البته قبل از در یک رستوران توقف کنم.

تا قبل از اینکه به رسید نگاه کنم نمی دونستم

سه تا بیگ مک، دوتا سیب زمینی سرخ کرده بزرگ و چنتا چیز برگر خورده بودم.

فکر کنم 20 تیکه ناگت خورده بودم و اونجا فاصلش با خانه کمتر از یک مایل است و من همه این ها را قبل از اینکه به خانه بروم اینجا خوردم.

بعضی وقت ها همه با هم یک دفعه اتفاق نمی افتد

بعضی وقت ها یک دوره دو ساعته است

اما همینطور ادامه پیدا می کند

میدانی می گویند از پرخوری بدتر است. بیشتر وقت ها زمانی که در چنین شرایطی قرار می گیرم بیشتر برام یک حالت عجیبه

فکر آزار دهنده ای ندارم

درست مثل اعتیاد به مواد مخدر هست که اولین بار استفاده می کنی یا برای اولین بار به اوج می رساندت

همین که تموم می شود با خودم می گویم عجب احمقی هستم

چرا این کار را کردم؟ شروع می کنم به سرزنش کردن خودم و صداهای منفی شروع به صحبت کردن باهات می کنند

و بعد به درجه ای می رسید که دوباره این کار را  تکرار می کنی چون برای انجامش در دفعه اول احساس گناه می کنید. بنابراین دوباره انجامش می دهید.

زمان هایی بوده که داشتم خوب پیش می رفتم سالم تر شده بودم ورزش می کردم.و به همسرم گفتم دارم سعی می کنم در برابرش مقاومت کنم.

اما مثل این بود که پیراهنم را گرفته و کشیده به طرف آن کار. کنترلت را از دست می دهی

هر کاری می کنی تا غذا بخوری

آخرین اتفاق بد برای این بود که وضعیتم شروع به تاثیر گذاشتن روی کارم کرد

روی صندلی جلویی بودم و پشتم به همه بود

و در تمام طول روز فقط به این فکر می کردم که مردم دارند بهم می خندند

و همانجا سرکار دچار فروپاشی عصبی می شدم

آنها به من 30 روز وقت دادند تا به درمانگاه بروم

من هم به آنها گفتم این هملن کاری است  که می خواهم انجام دهم

همسر فوق العاده ام محلی در آریزونا پیدا کرد

در آنجا به من یاد داد تا وقتی غذام با وعده ای که برام در نظر گرفته شده مطابقت داشته باشه مهم نیست چی می خوری

این یک نمونه از یک برنامه غذاییه

این یک قسمت خیلی مهم از متمرکز بودن است

حتی اگر ماه ها و ماه ها و ماه ها این چیزا رو بنویسی هرگز کنارش نمی گذارید

اگر دنبالش کنید کاهش وزن مداوم خواهید داشت.

برای کسی که پرخوری دارد باید با هرچیزی که مجبوری روبرو شوی چون اگر این کارو نکنی مریض باقی می مانید.

امروز حال مسخره ای دارم

به وقتی فکر می کنم که از درمان به خانه برگشتم

به اندازه ای وزن کم کرده بودم که می توانستم دوباره دوچرخه سواری کنم

آن کار را کردم

سوارشدن ترن هوایی و جا شدن در صندلی اش هدف بعدی ام هست

و آخریش این است که بچه دار شوم

بعد از یک سال و نیم درمان حالا احساس گرگ دومی را دارم

حس می کنم مهربانتر و بخشنده تر شدم

ابزاری که آموختم به من یاد دادند دیگر گرگی که قبلا بودم را تغذیه نکنم

اگر بتوانم داستانی که به من کمک کرد را به اشتراک بگذارم

اگر بتواند به کسی که نیاز به کمک دارد کمک کند باعث می شود ارزشش را  داشته باشد

 

آیا شما هم عاشق غذا هستید؟ نظراتتان را با ما در میان بگذارید.

5 از 5
    به اشتراک بگذارید
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*